ما در عکس هایمان زندگی میکنیم

آقا جان

پنجشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۴، ۰۹:۳۷ ب.ظ
آقا جان قبل ازاینکه عمرش را به شما بدهد شب جمعه دست من و خانوم جان را میگرفت میبرد شاه عبدالعزیم یا امامزاده صالح که به قول خودش یک استخوانی سبک کنیم و بعد شام میرفتیم کبابی سر خیابان بهار با آن دست های مردانه اش برایمان لقمه هایی میگرفت که دو شبانه روز میتوانستیم با هرکدام سرگرم شویم بعد از آن با همان هیبت مردانه اش میرفت کنار دخل کبابی و میگفت :استاد دستور بدین تقدیم کنم 
راه می افتادیم خوش خوشان سراشیبی بهار را پایین می امدیم و برایمان آواز میخواند آخ که خانوم جان چقدر حرص میخورد .
نیمه های راه دیگر من سربار  بودم و موجود اضافی شانه به شانه هم آرام و متین را میرفتند و در گوش هم زمزمه هایی میکردند که آخرش به خنده ی آقا جان و چشم غره های خانوم جان ختم میشد.
حالا هر هفته به این امید که آقا جان بیایید در خانه را بزند و بگوید گیس بریده بیا پایین منتظرم و بعد برود بنشیند در آن فیات آبی رنگش سیگارش را روشن کند تا من بپرم توی ماشین و قسمم بدهد که به خانوم جان نگویم سیگار کشیده زنده ام.
توهم بی جایی است ولی خانوم جان همیشه میگوید آدم با امید زنده است بنظرم امید تنها حسی است که آدم های ته خط دارند امید داشتن توهمی بیش از داشتن حسرت ها نیست .
شما هم مثل من الکی دلتان را خوش نکنید آقا جان 8سال است زیر خروار خروار خاک آرمیده .
نه این 5 شنبه نه هیچ پنج شنبه ی دیگری قرار نیست کسی من و خانوم جان را جایی ببرد ،خانوم جان نشسته گوشه ای و برای عزیزش قرآن میخواند و من هم ....
خدایی که آدم ها را با عزیزانشان امتحان میکند....