ما در عکس هایمان زندگی میکنیم

من حتی از تصور مرگ و نبودن تو هم پشتم میلرزد

#مادربزرگ

  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۴:۵۳

کارت قرعه کشی چای کاپیتان رو مثل بچه هایی که از بقالی محل یواشکی آبنبات نعنایی کش میرن از آبدارخونه برمیدارم ، میذارم توی جیبم دور و اطرافم رو نگاه میکنم وقتی میبینم کسی متوجه کارم نشده خیلی نرم میخزم توی اتاقم

دنبال وسیله ای میگردم که بتونم بدون درد و خونریزی جوری که کد قرعه کشی صدمه نبینه عملیات رو انجام بدم

کشو ها رو میگردم و چیزی پیدا نمیکنم

کلافه ام

کف دستام عرق کرده

و به این فکر میکنم که اگر حتی برنده هم بشم 3 ماه طول میکشه تا جایزه به دستم برسه و من در خوشبینانه ترین حالت موجود چطور میتونم سه ماه با موجودی 880 ریال ته حسابم بگذرونم

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۴:۵۰

نشسته ایم و مثل خانواده های فرهیخته دور هم در سکوت هوای تاریک و روشن دم غروب موزیک گوش میدهیم.من استرس دارم یعنی بیشتر احساس پوچی دارم نمیدونم قراره چه اتفاقی بیوفته و این خیلی بده که ندونید چه اتفاقی قراره بیوفته این یعنی باید انتظار اینو داشته باشی هر لحظه جانی دپ در خونه رو بزنه و با دوتا چیزبرگر آشغال بیاد تو و با اون صدای معجزه ش همه چیز رو تغییر بده...

تغییر دادن؟!


  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۲۴ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۵۷

هرچه بیشتر میگذرد بیشتر به این موضوع پی میبرم که جرات کندن و رفتنم کمتر میشود

من آدمی که هر جا نمیتوانستم به این پرسش پاسخ دهم که آیا ارزشش را دارد یا نه؟

میبریدم و میرفتم

بدون خداحافظی

کوله ام را برمیداشتم در حالی که سعی میکردم دستهایم نلرزد و نبینند که منِ دل شکسته چشمانش چگونه حالتِ غریبی به خود میگیرد می رفتم

آرام مثل دود سیگار از کوچکترین درزی میخزیدم به بیرون 

میدویدم نفس هایم به شماره می افتاد دور میشدم و زمانی که مطمعن میشدم دیگر صدای گریه ام به گوششان نمیرسد مانند مادری که فرزند از دست داده زجه میزدم

بلند میشدم گره ی روسری ام را سفت میکردم نفس عمیق میکشیدم بک ساندویچ چیز برگر میخوردم و میدل فینگرم را به عالم و ادم نشان میدادم

بعد از آن یک تکه از من جدا میشد یک تکه از خودم

جا می ماند در همان محل

این روزها مانده ام میان ماندن و رفتنم

برای هر کار کوچکی هزار بار دل دل میکنم

میترسم از دخترک ترسوی این روزها

این دخترک حتی اندکی شبیه من نیست

هیچ....


  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۲۰ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۰۰

دنبال شغل دومم !

همین جمله کافی بود تا خانوم جون بفهمه این روزا چه حالی دارم

که بفهمه وقتی 2-3 ساعت بعد از کار تو خیابونا پرسه میزنم یعنی چی

که بفهمه هر شب5-6 کیلومتر دویدن تو این هوای سرد چه معنی داره

که بفهمه فقط دوست دارم بخوابم و به هیچ چیز فکر نکنم

فهمید

و بغض کرد...

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۱۷ اسفند ۹۵ ، ۰۹:۱۴

هرکس هر حرفی زد ، از یک گوش بگیرید ، از ان سمت به زباله دان بریزید ، سلامتی دوستانی که ادعا قدیسی میکنند و اخر هر هفته یا تعطیلی ای به صورت خودجوش ناپدیدند .


پ.ن:برگرفته از اینستاگرام پدرام قهرمانی عزیز

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۱۷ اسفند ۹۵ ، ۰۸:۵۴
یاد آوازهای داخل مسجد لطف علی خانمان بخیر جانان
میخواندی :اگر از دیده ی صاحب نظران افتادیم
میخواندم:نیست غم صحبت صاحب نظری ما را بس
ساکت میشدی و میخواندم
میرفتی و میخواندم
نبودی و میخواندم
حالا که موسم بازگشتت رسیده نه صدایی مانده
نه توانی

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۱۲ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۴۷

خوشی های پایدار

آمدنِ علی

خنده های مستانه

سفرهای یک روزه

دردهای سطحی

سیگارهای  نیمه

چشمهایش که با من حرف میزند

پ.ن:بوی بهبود ز اوضای جهان میشنوم

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۲ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۳۲

پشیمونم از درددل هایی که کردم

پ ن:اندازه ی پشیمونیم از اینجاست تا آسمون هفتم


  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۱۱ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۴۰

ناراحتی خودتون رو بروز بدید نذارید گوااتر بشه خفتون کنه هر جا احساس کردین یکم شرایط زبر شده به طرف مقابلتون تذکر بدین

نذارید درد بشه

بغض بشه

کینه بشه طوری که نتونید دیگه حتی به اطرافیانتون نگاه کنید

به قول خانم جانمان ناز کش داری ناز کن نداری پاتو دراز کن

پا دراز کرده ماگ به دست افق را تماشا میکنیم و از رفتار اطرافیان در عجبیم و همه چیز را دایورت میکنیم باشد که رستگار شویم

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۱ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۱۳

وانمود کردن به اینکه همه چیز  در بهترین حالت ممکن قرار داره کاریه که این روزها بغیر از موقع خواب  تمام وقت انجامش میدم

کاش بشه فراموش کرد

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۶ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۵۲

بعضی وقتا خدا فرشته هاشو از آسمون با اسم های مختلفی برای کمک کردن به آدما میفرسته

ولی ایندفعه برایِ منه حواس پرت از نعمت هاش یه فرشته ی واقعی فرستاده

راستشو بخواین

هم خودش فرشته ست

هم اسمش

یه فرشته ی واقعی

دعا کردم 

یه روز که خیلی حالم خوب بود دعا کردم 

به خدا گفتم خدایا بزرگم کن

نذار خام از دنیا برم

دقیقا دیروز که حالم اندازه ی تمام سال های گذشته بد بود یاد دعای اونروزم افتادم

فهمیدم دارم بزرگ میشم

فهمیدم خدا هنوز انقدر دوستم داره که حرفامو بشنوه

فهمیدم بزرگ شدن درد داره

این اولین قدم بود ولی نوش بود چون از طرف خودِ خودِ خودش بود

مهاجرت کردم نه به کشوری که آرزو داشتم به شهری که حتی آرزویش را هم نداشتم
ولی حالم خوب است روح و روان سالمی دارم شهر آرام و بی دغدغه ایست و انسانهای مهربانی دارد
حداقلش این است که گرگ های این شهر هنوز دندان نشان نداده اند
نمیدانند طعمه تازه وارد شهر شده
شاید هم این دیار گرگ نداشته باشد
پ.ن:اعتقادات و ساختار ذهنیم را داده ام دست یک آدمی که خدا و مطالعه و فکر کردن ارکان زندگی اش است داده ام بکوبد از نو بسازد
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۴ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۳۵

مامان گفت کله جوشو هم بزنم تا نبنده

و من داشتم به نوشته های فاکنر فکر میکردم


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۱۷:۲۵
دیشب اومده بود نشسته بود روبروم و من به این فکر میکردم کدوم یکی از پسرای این دوره زمونه انقدر متعهد و عاشقن
سیگارش و عوض کرده بود 
عطرش و عوض کرده بود
حتی مارک نوشیدنیشو
ولی عشقش همون عشق سابق بود
گفت مارال میدونی رفتنش به کنار بعضی وقتا یه چیزای کوچیک در حد مرگ آزارم میده
پ.ن:دلش برای این تنگ شده بود که وقتی میرفتن لژ خانوادگی رستوران ها موقع پایین اومدن اول اون میرفته بعد عشقش دستشو میذاشته رو شونش که تعادلش تو پله ها بهم نخوره

  • موافقین ۴ مخالفین ۰
  • ۱۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۴:۰۷
داشتم با عصیانیت از خودم میپرسیدم شخصیتت مهم تره یا این حقوق ماهی 700 تومن؟
که کیف پولم از توی کیف آلارم داد:کیپ کام اند شات دِ ف.ا.ک آپ
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۲۴
من مثه آلما توکل اونقدرا خوب زن ها رو نمیشناسم یعنی راستشو بخواهید هنوز تو خودم موندم چه برسه به بقیه
خیلی هنر کردم دوتا کتاب خوندم راجع به زن ها اولش به به و چه چه کردم ولی آخرش بازم شدم همون که آلما بهش میگه زنان علیه زنان
قلم خوبی هم ندارم از اونجایی هم که کلا حال و حوصله زیاد حرف زدن ندارم نمیخوام طول و تفسیرش بدم
ولی یه چیزی رو میدونم اینکه صمیمی ترین دوستم عاشق یه مرد مطلقه شده که یه بچه داره و به دوست من گفته دیگه بچه نمیخواد و 15 سال فاصله سنی دارن و این آقا در طول مدتی که جدا شده با یک بیوه رابطه ج.ن.س.ی داشته و دوست من هم از این قضیه اطلاع داره و کلی دورغ دیگه که الان مطرح کردنش درست نیست ...میشه گفت تلاش برای بدست اوردن یه همچین مردی خریته محضه
  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۱۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۸:۳۳
ما بین کنسرت موسیقی سنتی خنده ی مستانه ی یک دخترک نوشکفته توی سالن پیچید
کار به درست و غلط بودن کارش ندارم
ولی ترکیب صدای خنده ش با صدای سازهای غمگین کنسرت یه ترکیب خوشمزه شد
مثه نون و پنیر تبریز با چایی شیرین
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۰۸

+همینی که داری زمزمه میکنی رو بلند بخون

_آواز نیست 

+هرچی هست بلندتر بخون،صداتو از این خونه نگیر

_خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست؟    طاقت بار فراق این همه ایامم نیست؟

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۸:۲۱

وقتی کار اشتباهی میکنیم 

با همان حماقت قبل از انجام آن کار

سرمان را بالا بگیریم و بگوییم :بله من بودم من کردم همین خود لعنتیم

  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۱۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۳۳
همکاری دارم که هر روز (به عبارت نوشته شدم ام توجه فرمایید)هر روز از مردن حرف میزند 
طی این مدت که با او در یک اتاق ذره ذره جان میدهم تقریبا تمامی جوانب مرگ را بررسی کرده است
دیروز به غیر از سلام صبح گاهی که تنها مکالمه بین ما در طول روز است پرسید : خانم ب شما از مردن میترسید؟
من در حال نگاه کردن به تقویم رومیزی ام بدون اینکه به دهان بازش که داشت سیب میخورد نگاه کنم گفتم نه
و طی یک اظهار نظر شوپنهاوری ابراز نمودن که آدمهای افسرده ای که هیچ تعلقی به مادیات و انسان ها در زندگیشان ندارند همینطور قاطع و سریع میگویند نه!
خب به هر حال نظریست ...
  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۱۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۱۱
هی بیدار بشینی که آن هواپیمای لعنتی بتمرگد در فرودگاه امام
هی منتظر بشینی که (الان دیگه خط ایرانشو روشن میکنه)
نصف شب میشود هوا ملس است و من یک چشمی صفحه موبایلم را می پایم که کی آن تیک کوفتی دلیورش نمایان میشود
صبح میشود و خبری نیست
ظهر نیز در همین انتظار مسخره میگذرد
شب اما به یک متن کوتاه پرتم میکنی پایین کوهی که از بالایش منتظر آمدنت بودم
+slm residam
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۳۵
که ((ان مع العسر یسرای))یم تو باشی...
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۸:۲۰
جلوتر از من راه میرفت موهاشو هایلایت کرده بود همچین خوشحال و سرحال بود که انگار نه انگار هوا نزدیک 35 درجه س
منم پشت سرش مثه حلزونی که شرشر عرق میکرد کوله ی پاره پورمو دندون گرفته بودم و سعی میکردم بین جمعیت گمش نکنم
بدون اینکه برگرده پشت سرشو نگاه کنه گفت : کادو خریدن برای باباها خیلی سخته ها
بعدش بازم بدون اینکه نگاهم کنه پرسید :تو واسه بابات چی خریدی؟
.
.
.
سوالی که حتی خودشم منتظر شنیدن جوابش نشد و تو جمعیت گم شد و رفت تا برای پدرش کادو بخره
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۸:۰۰

خب اینکه فرد مورد علاقه ی شما بگذارد و برود پاتایا

روشن فکری میخواهد که من در حال حاضر ندارم

  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۳۰ فروردين ۹۵ ، ۰۹:۴۹
از حمام که بیرون امدم ادکلنی را که هدیه داده بود زدم
جایی نوشته بود عطرها روی پوست مرطوب بیشتر می مانند
خودم را گول میزنم
خودم را میزنم به کوچه ی علی چپ که نیستی
صبح تا شب

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۲۵ فروردين ۹۵ ، ۰۸:۲۳

من دیشب در بالکن خانه یمان که به محوطه برج روبرویی دید خوبی دارد نشسته بودم و اگر فکر میکنید که بالکن ما خیلی بزرگ و دلباز است باید بگویم (شیم آن یو) سخت در اشتباهید چون در بالکن ما جز من و دو دبه ترشی و یک دبه ی شور که دیگر فقط آب نمک و سرکه اش مانده با یه رخت پهن کن دیگر حتی یه پر کاه هم جا نمیشود چه برسد به یک آدم دیگر...

بگذریم داشتم میگفتم که نشسته بودم توی بالکن همینطور که سوز ملس هوای فروردین زیر پوستم بود کرانچی میخوردم و در دلم دعا کردم کاش اینجا بود و بعد به یه نگاه به دور و برم کردم و به خودم خندیدم...

ولی واقعا کاش بود

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۲۵ فروردين ۹۵ ، ۰۷:۴۸

ما اگه پول داشتیم که الان دانشجوی ترم دوم انرژی های تجدید ناپذیر در فلنزبورگ بودیم ک...

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۲۲ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۲۱
لیست کارایی که قرار بود امسال بکنم رو نمیدونم اصلا کجا گذاشتم!!!!
  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۲۲ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۲۰