ما در عکس هایمان زندگی میکنیم

برای برادر راه دورم

جمعه, ۴ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۱۹ ق.ظ
من از فرودگاه و پرواز و هواپیما حتی از مهمانداران خوش قد و بالا و زیبایش هم میترسم ترس من از فرودگاه و پرواز بخاطر سقوط نیست به خاطر رفتن ناگهانی توست.
هواپیمایی ماهان استخدام نیرو دارد برای قسمت مهماندار و من در دل آرزو میکردم کاش برای گیت های خروجی و یا قسمت چک مدارک نیرو میخواستند.آن هم 4سال پیش که من بیایم بنشینم و نگذارم تک تک آدمهایی که دوستشان دارم که درشان غرقم که نفسم به نفسشان بند است بروند.
مدام مرور میکنم این صحنه را و گمانم پله های ورود به سرداب دیوانگی را دوتا یکی در حال پیمودنم!که بیایی پاسپورتت را نشان بدهی و من بگویم نمیشود نمیگذارم مگر الکی است جناب؟مگر مملکت بی صاحاب است ؟که بگذارید بروید ؟ مگر من و خانوم جان آدم نیستیم؟اصلا مگه خانه مرد نمیخواهد؟و تو شوکه شوی از دیدن من در گیت خروجی و مثل همیشه اصرار کنی ب رفتن بدون توجه به اشکهایم به نفسم که در حال بند آمدن است به چانه ام که هی میلرزد و من التماست کنم گه بمانی ولی خوبی آنجا این است که من پای قانون را وسط میکشم و پروازت میپرد و شاکی میشوی و به زمین و زمان فحش میدهی ، حتی به من و من لذت ببرم از یک دقیقه بیشتر ماندنت بیشتر دیدنت
ولی حیف ،حیف که ماهان مهماندار میخواهد نه مسئول گیت خروجی حیف که الان 4سال از رفتنت گذشته و صد حیف دیگر...