بغض مادر
شنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۴، ۰۱:۱۰ ب.ظ
مادر دیشب وقتی زیر نور هود در آشپزخانه نشسته بود و داشت دمنوش سیب و دارچینش را میخورد گفت:
زندگی مثل طناب رخت است اگر هم هوا صاف بود باید به اندازه ی کافی گیره به لباست بزنی به هوا اعتباری نیست
یکهو سرمیگردانی و میبینی لباست را کنده و برده در پشت بام همسایه انداخته
مکث کرد
گفت: من که به غایت گیره به لباسهایم زده بودم نمیدانم چه شد که زندگی ام را باد برد
بغض کرد
و به خداوندی خدا قسم که هیچ چیز در دنیا غم انگیز تر از صحنه ای نیست که یک مادر با دمنوشی در دست زیر نور کم سوی هود بغض کند و گریه حتی...
- ۹۴/۰۹/۱۴