خاطرات کوچک اما کشنده
شنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۲:۰۷ ب.ظ
دیشب اومده بود نشسته بود روبروم و من به این فکر میکردم کدوم یکی از پسرای این دوره زمونه انقدر متعهد و عاشقن
سیگارش و عوض کرده بود
عطرش و عوض کرده بود
حتی مارک نوشیدنیشو
ولی عشقش همون عشق سابق بود
گفت مارال میدونی رفتنش به کنار بعضی وقتا یه چیزای کوچیک در حد مرگ آزارم میده
پ.ن:دلش برای این تنگ شده بود که وقتی میرفتن لژ خانوادگی رستوران ها موقع پایین اومدن اول اون میرفته بعد عشقش دستشو میذاشته رو شونش که تعادلش تو پله ها بهم نخوره
- ۹۵/۰۲/۱۸