خاله خاله جانم خاله،دل بی قرارم خاله
قهرمان دوران کودکی من بود
برو بیایی داشت با اون رنوی
لیمویی-نارنجی رنگش
اون زمون که تنها مسافرت
رفتن برای دختر مجرد بد بود و زشت،کل ایران و با دوربین آنالوگش گشت
بهترین عکاسی بود که توی
دنیا میشناختم(و می شناسم)
25سالش که
بود شده بود مدیر یکی از سازمان های مهم
همیشه به مامان میگفتم
میخوام شبیه خاله بشم
می گفت: چرا؟
میگفتم:چون رنو داره
،دوربین داره ، شوهرم نداره
معیارم برای الگو شدن یه
نفر اون زمون همین سه تا آپشن بود
حالا
اون دختر پر شر و شور که
کلی خواستگار ریزو درشت داشت
همون که لباساشو بهترین
خیاط تهران میدوخت
که جلوی هیچ کس سر خم
نمیکرد
همیشه بوی ادکلن فرانسویش
همه جا رو میگرفت
که دستاش مثه برگ گل بود
اینجا نشسته به دستای پوست
پوست شدش نگاه میکنه و به این فکر میکنه که یه وقت غذاش زیاد ته دیگ نشه چون اون
لعنتی ته دیگ طلایی روشن دوست داره
- ۹۴/۰۹/۱۸