دلسوزی
چهارشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۴، ۰۹:۵۹ ق.ظ
((ف))گفته باید این دلسوزی احمقانه به آدمها و تمام متعلقات جهان را کنار بگذارم و این یعنی من نباید دلم برای کسی بسوزد!
ولی من دلم برای خانوم جان که 26 سال است چشم به راه است و به ساختمان هلال احمر دخیل بسته میسوزد،دلم برای مادرم بخاطر بعضی از عقاید خرافیش که خودش هم نمیداند ریشه در چه دارد میسوز، برای همکارم که دوشیفت کار میکند تا اجاره خانه 62 متری اش را بپدازد،برای حسین که حتی به کشورهای آفرقای جنوبی هم درخواست پذیرش داد و هنوز جوابی نگرفته ،برای علی که زنش دوساله برای دکتری به امریکا رفته و خودش هر وعده سوسیس تخم مرغ میخورد و آرام گریه میکند و من هر چهارشنبه میروم و گند و کثافت خانه اش را تمیز میکنم تا در آنها غرق نشود،برای اصغرکبابی که فقط عاشورا تاسوعا میتواند برود اردبیل زن و بچه اش را ببیند همان اصغر کبابی را میگویم که هروقت از جلوی مغازه اش رد میشوم با آن دست های تپل و چربش برایم یه لقمه کباب میگیرد و میگوید خدا بیامرزد پدربزرگت را،برای(( ح ))که فهمیده ایدز دارد و نمیگذارد حتی بروم برایش یه چایی به لیمو دم کنم و کمی باهم حرف بزنیم، برای پیک موتوری ها که در این سرما غذا گرم در خانه ی این و ان میبرند وخنده و همهمه داخل خانه را میشنوند و باید راهشان را بکشند و بروند تا بقیه غذاها سرد نشود،برای پگاه که تازه فهمیده باردار است و هم زمان با آن کشف کرده شوهر قهرمانش اعتیاد هم دارد پگاه همان که نه پای رفتن دارد نه جرات ماندن،برای تینیجر که فکر میکند عشق زندگی اش همان پسر پیزوری است که برای خرید هدفون مارکدار جلوی پدرش گریه کرده بود و آخرش هم پول هدفون را از تینیجر گرفته بود،برای عطیه که 9 ماه با گروه تاترش حتی در زیر زمین خانه ها تمرین کردن و آخرشم هم به اجرا نرسیدند،برای گلدان های کاکتوس خشک شده برای چمدانم که خیلی وقت است جایی نرفته برای دوربینم که گوشه خانه عکاسی را از یاد برده ...و برای خودم که قرار بود در این سن و سال پخ خاصی بشوم یا حداقلش اینکه این همه چیز در زندگی از دست نداده باشم میسوزد
دلم میسوزد و این دست خودم نیست
- ۹۴/۱۰/۱۶