ما در عکس هایمان زندگی میکنیم

سارای باب

چهارشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۴، ۰۹:۱۹ ق.ظ

زمانی که رابرت زیمرمانٍ نوجوان،همان "باب دیلن" افسانه ای را می گویم کوله بارش را جمع کرد تا از ایالت محل تولدش "مینه سوتا" برای عیادت وودی گاتری مشهور که روزهای آخر عمرش را می گذراند برود ،کسی فکرش را هم نمیکرد که پسرک مو فرفری که سرش را به گوشه ی پنجره ی قطار به مقصد نیوجرسی تکیه داده است لقب مسیح داده شود.اما خودش چرا !طوری که بعدها در مصاحبه ای گفته بود :((داشتم با سرعت میرفتم به سمت آن نورهای باشکوه،سرنوشت داشت مستقیماً به من نگاه میکرد نه هیچ کس دیگر))
اینکه لقب شکسپیر را چه کسی برایش انتخاب کرد نمیدانم ولی به نظرم انتخاب شایسته ای بود،حتماً از نظر آکادمی ادبیات نوبل هم لقب درخوری بود که چندین بار او را بخاطر اشعار ترانه هایی که نوشته بود کاندید جایزه ی ادبی نوبل کردند.
می دانید؟باب همان وقتی که درگیر نوشتن ترانه های لطیف و پر معنی عاشقانه اش بود از دنیای سیاست جدا نبود. او بود که با اشعارش آتشی در انبار سیاست آن روزگار می انداخت و خودش گوشه ای مینشست در حالی که سیگارش گوشه ی لبش بود سازش را کوک میکرد.
تغییر نامش،مهاجرتش و...همه اینها نشان از آزادی و عدم تعلقش به گذشته دارد خودش در این باره میگوید: (( من خودم را آدم خوشحال و یا غمگینی نمیدانستم همیشه می دانستم یک چیزی در این دنیا هست که من باید به آن برسم و آن چیز در مکانی که من در آن زندگی میکردم نبود.))
شاید بتوان باب را کمی از جملاتش شناخت مثلاً فروتنی اش را زمانی که گفته بود: (( وقتی کسی شما را به عنوان یک چیز خاص می شناسد در حالی که شما آن چیز خاص نیستید احساس شیاد بودن میکنید.))
اگر تمامی اطلاعات راجع به باب را بالا و پایین کردید و خواستید بیشتر در حال و هوای چند سال زندگی اش قرار بگیرید "راهی به سوی خانه نیست" اثر مارتین اسکورسیزی و "من آنجا نیستم" تاد هینز _با اینکه در اثر هینز هیچ اسمی از باب برده نمیشود _راببینید.
می دانید که اسکوسیزی علاوه بر کارگردانی انسانی است که موسیقی را می شناسد و مطمئن باشید به دور از برند بودن اسمش از روی شناختی که روی موسیقی دارد وقت شما و خودش را تلف نمیکند.
بیایید بگذاریم کنار ماجرای نقاشی هایش را ،فروش میلیون دلاری دست خط و گیتارش را ،حتی نشان افتخاری را که دولت فرانسه به سینه اش سنجاق کرد ،اینکه آهنگ همچون خانه به دوشش بهترین آهنگ همه ی زمان ها شناخته شد.
بیایید بنشینید کنار من تا باهم باب را از دریچه ی آهمگ "سارا" تماشا کنیم راستش را بخواهید باب از این زاویه خیلی دیدنی تر است .صدای محزونش که نشان از اتمام رابطه ای دارد که خیلی افسانه ای آغاز شده دارد .گویا باب این آهنگ را مثل آنتی بیوتیکی برای جسم عفونت کرده ی رابطه یشان می داند.فراز و فرودهای شعر را ببینید ،ببینید که انسان در عین نا امیدی چقدر میتواند امید داشته باشد .
در لحظه ای مانند یک سمفونی جشن و شادی از زیبایی ها و روزهای خوش باهم بودن میگوید و در ثانیه هایی صدایش همچون یک مارش عزاداری به قلبتان چنگ میزند.دقت کنید به توصیف های عاشقانه اش از سارا مخصوصاً جایی که او را "موجود افسانه ای من در لباس ارزان "توصیف میکند.شاید این آهنگ که در کولاک رابطه با همسرش خوانده شد سارا را پایبند نکرد اما مطمعنم ساراهای زیادی با این آهنگ ماندند.عاشقانه تر و دلنشین تر....
 
بشنوید