سافتلن ، شبنم و یک داستان واقعی درد آور
جمعه, ۲ بهمن ۱۳۹۴، ۰۹:۲۶ ب.ظ
شبنم گفت :
صبح بیدار شدم و دیدم نیست
نه از این نبودن هایی که آدم احتمال بدهد مثلا رفته نون بگیرد یا شیر یا درد و زهرمار
خیلی نبود یه جوری که نبودنش خیلی تو ذوق میزد
خودم را زدم به اون راه دوش گرفتم و نیامد ،صبحانه دو نفری رو آماده کردم و نیامد
روتختی ها و رو بالشی ها را در ماشین لباسشویی انداختم و همچنان نیامدنش ادامه داشت
رفتم از کمد لباسم را بردارم که دیدم چمدانش نیست
لباس هایش نیست
رفته بود
به همین سادگی بدون خداحافظی
وقتی شبنم خواب بود رفته بود
شبنم قبل ازاینکه تلفن را قطع کند گفت اگر میدانستم رفته و هیچ چیز از خودش جا نگذاشته حداقل ملافه هایی که عطر تنش را داشت را در ماشین لباسشویی نمی انداختم
گفت از لباسشویی متنفر است از عطر سافتلن طلایی حالش بهم میخورد تختش را جمع کرده و روی کاناپه میخوابد
قطع کرد و قبلش گفت نمیخواهد تا مدتی کسی را ببیند
- ۹۴/۱۱/۰۲