معجزه ی مهستی در آلودگی این روزها
خانوم جان چند روزی بود حال و حوصله نداشت ،دپرس بود البته به روش خودش.
وقتی گل ها را آب نمیدهد وقتی بافتنیش حتی یک رج هم بالاتر نیامده وقتی هی زنگ نمیزند قربان صدقه ی قد وبالای قناص من برود وقتی ضبط صوتش خاموشه و هی عکس آقاجانمان را دستمال می کشد یعنی اوضاع خیلی خیلی خراب است
این شد که طی یک عملیات انتحاری در این هوای کثافت گرفته رفتم تا انقلاب و در حالی که احتمال از بین رفتن قسمت عمده ای از مجرای تنفسیم خیلی بالا بود فلش قرمزم را گذاشتم کف دست صاحب یکی از آن دو مغازه ی کاست فروشی چسبیده بهم در انقلاب و گفتم میشه اینو تبدیل کنید برای خانوم جونم میخوام.
نمیدانم چه لزومی داشت که اسم خانوم جون رو اون وسط ذکر کنم ولی فکر کردم اگه نگم مثلا اون آقا برام آهنگ ها رو تبدیل نمیکنه یا مثلا انگار همه شهر خانوم جون منو میشناسن یا..نمیدونم شاید به دلیل نرسیدن اکسیژن کافی به مغزم بود.
خلاصه تالاپ تولوپ از انقلاب یه راست رفتم خانه ی حاجات(اسم خونه خانوم جونه)هنوزم حالش خوب نبود اینو از سماور خاموشش فهمیدم.
کاست براش گذاشتم و مثل یه آدمی که منتظر برخورد شهاب سنگ به جو زمینه دو زانو نشستم جلوش و از پایین داشتم نگاش میکردم
تا مهستی گفت:((تموم دنیا یه طرف تو یک طرف عزیزم))شروع کرد گریه کردن
خشک شده بودم نمیدونستم دقیقا چه غلطی باید بکنم تنها کاری که تونستم بکنم این بود که بشینم و بذارم یه دل سیر گریه کنه
گریه ش که تموم شد گفت مادر خدا خیرت بده
بعد بلند شد رفت سماور روشن کرد،دوش گرفت،تو بالکن برای پرنده هاش غذا ریخت و من هم چنان در وضعیت نیمه فلج از ترس اشکهاش چارزانو به زمین میخ شده بودم و تنها علائم حیاتیم سرفه های هرزچندگاهم بود.
ولی می ارزید به خوشحالی خانوم جان می ارزید حتی اگه 60% از ریه هام هم از کار می افتاد به لبخندش می ارزید
توصیه:برای خانوم جان هایتان یکاری بکنید نمیدانم چی چون من از طول و عرض فکری خانوم جانهایتان خبر ندارم ولی یه کار خوب یه کاری که غم از دست داده هاشون برای یه لحظه یادشون بره
- ۹۴/۱۰/۰۹