چشم ها
سه شنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۲۱ ق.ظ
روبروی هم نشسته بودیم
پلک های چشمم خشک شده بود احساس میکردم با هر بار پلک زدن صدای دل ریش کنی مثل صدای برف پاک کن پراید زاقارتم تو روزای آفتابی تو کافه میپیچه
نفسم حداکثر مسافتی که خودشو میکشوند تا بیخ گلوم زیر گره ی اون روسری مسخره ای بود که سر کرده بودم
انقدر عذاب و زجر تو هوا بود که میتونستم با دست بگیرمشونو بندازم تو لیوان آب پرتقالم بلکه یکم فضا نرم تر شه
1ساعت گذشت البته به ساعت دنیای مسخره ای که توش هستیم
بعد گفت
چشمات
چشمات یجوری شدن
همین
- ۹۴/۱۲/۱۱