ما در عکس هایمان زندگی میکنیم

یادواره

جمعه, ۴ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۰۳ ق.ظ
من خیلی به خودم خیانت کردم وقت هایی که میتوانستم برای خودم صرف کنم و برای خانوم جان و برای مامان و تینیجر همه و همه را برای تو سربریدم 
همان وقتی که خانوم جان در CCUیا ICUنمیدانم همان جا که وقتی دیگر اعضای بدنت در جهت زنده ماندنت تلاش آنچنانی نمیکنند بود من به بدن نیمه جانش خیره بودم و به تو فکر میکردم ، وقتی تینیجر داشت از بانجی  میپرید و بند دلم داشت پاره میشد نگران تینیجر و پاره شدن آن طناب لعنتی نبودم  فکر تو بودم ، همان روزی که با بچه ها رفتیم تو مغازه آش فروشی نیکو صفت و با سر و صورت یخ زده آش رو با کاسه هورت میکشیدم هم فکر تو بودم،اون روزایی که با مامان پله های دادگاه رو بالا و پایین میکردیم هم یاد تو بودم ،روزی که مدارکمو بردم وزارت علوم برای تایید ، روزی که روی پل هوایی اون افغانی دنبام بود و جیغ میکشیدم و میدودم،روزی که دوربین نیکون جدیدم با پست اومد در خونه ، اون روزایی که تو اون کافه دنج خیابون ویلا سفارش مشتریا رو میگرفتم و سعی میکردم با دیدن عشق این و اون خودمو خوشحال نشون بدم،اون روزی که روبروی مصاحبه کننده بخش اسپیکینگ آیلتس نشته بودم،اون روزایی که تو اون کارخونه ی لعنتی برنامه ریزی تولید انجام میدادم،اون روزی که علی گفت شاید دوسال دیگه دوباره برگرده پیشمون،اون شبی که با گریه از اصفهان برگشتم،تمام وقتایی که درمانگاه ها و بیمارستان های مختلف سرم تو دستم بود ،تو همه ی مهمونی،همه ی مراسم ختما،همه ی پله هایی که برای رفتن از اینجا بالا و پایین کردم ،همه وقتایی که کتاب خوندم ،آهنگ گوش دادم
همه و همه ش یاد تو بودم
یاد تو سنجاق شده بود به همه ی لحظه ها بعضی مواقع خوب بود بعضی مواقع هم نه 
من فقط خودمو آزار دادم همین