ما در عکس هایمان زندگی میکنیم

+چرا من هر جا میرم دنبالم میای؟!
_میخوام صدای نفس کشیدنتو بشنوم دور نشو زیاد
داخلی (خانه)
موزیک در حال پخش famous   blue   raincoat شاهکاره   leonard   cohen
تنها نور پخش شده نور کم جان هود در آشپزخانه
مرد در حال نوشیدن چای 
+مرد:یادت میاد از کی اینجوری شدی؟
_مارال: چجوری ؟
+مرد:اینکه رو سر و کله ی این و اون نمیپری خودتو برای اثبات چیزایی که فکر میکنی آرمانن هزار تیکه نمیکنی
_مارال:نمیدونم یادم نمیاد
+مرد:دلم برای اون مارال تنگ شده این مارال غمناک و دوست ندارم
_مارال:من نه ،هیچ دلم نمیخواد برگردم به اون روزا یکم تحملم کن موندنی نیستم
+مرد:خودتم میدونی همه جوره عزیزی
_مارال:میدونم تحمل کردنم سخت شده 
میدونم
میگویی دیگر آفتاب تا کمرکش خانه بالا نمی آید
میگویی نوشیدنی ها دیگر آن مزه ی سابق را نمیدهند
میگویی عطر خانه مستت نمیکند
میگویی...
باشد 
باشد عزیزم ، اینها هم باشد دلیل برای نیامدنت
نماندنت
ندیدنت
نبودنت
غم انگیز ترین حالت یک عکاس خیابانی(out door )وقتی است که دوربینش کنار اتاق خاک بخورد

خیلی خوشحالم که از میون انواع و اقسام حرفهایی که تو اداره جات من باب هم خوابگی با مدیر و معاون و ... برای ترفیع یا افزایش گروه و پاداش و گرفتن ماموریت های کاری به خانم ها میچسبونن label من ،سهم من ، سر به هوایی و تو فاز خودشه و اصلا معلوم نیست کجاست و اون که اصلا واسه خودش دنیایی داره ...هست.

خانوم جان چند روزی بود حال و حوصله نداشت ،دپرس بود البته به روش خودش.

وقتی گل ها را آب نمیدهد وقتی بافتنیش حتی یک رج هم بالاتر نیامده وقتی هی زنگ نمیزند قربان صدقه ی قد وبالای قناص من برود وقتی ضبط صوتش خاموشه و هی عکس آقاجانمان را دستمال می کشد یعنی اوضاع خیلی خیلی خراب است

این شد که طی یک عملیات انتحاری در این هوای کثافت گرفته رفتم تا انقلاب و در حالی که احتمال از بین رفتن قسمت عمده ای از مجرای تنفسیم خیلی بالا بود فلش قرمزم را گذاشتم کف دست صاحب یکی از آن دو مغازه ی کاست فروشی چسبیده بهم در انقلاب و گفتم میشه اینو تبدیل کنید برای  خانوم جونم میخوام.

نمیدانم چه لزومی داشت که اسم خانوم جون رو اون وسط ذکر کنم ولی فکر کردم اگه نگم مثلا اون آقا برام آهنگ ها رو تبدیل نمیکنه یا مثلا انگار همه شهر خانوم جون منو میشناسن یا..نمیدونم شاید به دلیل نرسیدن اکسیژن کافی به مغزم بود.

خلاصه تالاپ تولوپ از انقلاب یه راست رفتم خانه ی حاجات(اسم خونه خانوم جونه)هنوزم حالش خوب نبود اینو از سماور خاموشش فهمیدم.

کاست براش گذاشتم و مثل یه آدمی که منتظر برخورد شهاب سنگ به جو زمینه دو زانو نشستم جلوش و از پایین داشتم نگاش میکردم 

تا مهستی گفت:((تموم دنیا یه طرف تو یک طرف عزیزم))شروع کرد گریه کردن

خشک شده بودم نمیدونستم دقیقا چه غلطی باید بکنم تنها کاری که تونستم بکنم این بود که بشینم و بذارم یه دل سیر گریه کنه

گریه ش که تموم شد گفت مادر خدا خیرت بده

بعد بلند شد رفت سماور روشن کرد،دوش گرفت،تو بالکن برای پرنده هاش غذا ریخت و من هم چنان در وضعیت نیمه فلج از ترس اشکهاش چارزانو به زمین میخ شده بودم و تنها علائم حیاتیم سرفه های هرزچندگاهم بود.

ولی می ارزید به خوشحالی خانوم جان می ارزید حتی اگه 60% از ریه هام هم از کار می افتاد به لبخندش می ارزید

توصیه:برای خانوم جان هایتان یکاری بکنید نمیدانم چی چون من از طول و عرض فکری خانوم جانهایتان خبر ندارم ولی یه کار خوب یه کاری که غم از دست داده هاشون برای یه لحظه یادشون بره


تینیجر بر این عقیده است که وقتی مادر سازش را مدتی است کوک نکرده امید به بهبود جهان نیست
ولی نظر من این است که مادر بدون گذشته اش زندگی راحت تری دارد
وقتی مادر سازش را کوک نمیکند وقتی آلبوم ها را در غیرقابل دسترس ترین نقطه ی خانه جاساز میکند
یعنی به آینده ی بهتر جهان امیدی هست
تظاهر کن مادر
تظاهر کن که از یادت رفته
تظاهر کن که بخشیده ای
تظاهر کن که گذشته ای
من آهنگ های سیروان عزیز رو گوش نداده بودم جز همونی که تیتراژ ساختمان پزشکان بود وقتی هدیه یه بلیط کنسرت سیروان گرفتم گفتم کنسرت هر چی باشه برای این روزای من بد نیست.
من سواد موسیقیم در حدی نیست که بخوام نظر بدم ولی چون تحقیق کردم و دیدم سیروان واقعا کارشو بلده و عملکرد امروزش نتیجه ی چند سال زحمتشه از دید من انسان محترمیه.
چیزی که من اون شب حس کردم و  از از ردیف 18 میشد به وضوح از چشماش خوند اینه که سیروان عمیقا عاشقه ،دردمندانه عاشقه...
پ.ن.1:این که تو کنسرت همه خوشحال باشن و هورا بکشن از همه برمیاد ولی اگه بتونی وسط اون همه هیایهو انقدر خوب ارتباط برقرار کنی که بتونی اشک یکی رو دربیاری یعنی واقعا یه اتفاقی افتاده...یه آهنگی سیروان عزیز خوند که توش این جمله بود((معلومه بهش احساس پیدا کردی معلومه)) و من بودم که به پهنای صورت اشک میریختم جوری هق هق میزدم که لرزش شونه هام کاملا معلوم بود.
پ.ن.2:خانمی که روسری گوچی صورتی سرتون بود و از نیمرخ چهرتون خیلی دلنشین و شیرین بود مخصوصا وقتی رقص نور آبی میوفتاد رو صورتتون، ببخشید که شبتون رو خراب کردم 

+مارال:یه وبلاگ درست کردم گفتم شاید دوست داشته باشی بخونیش

_علامه ی دهر:برای اینکه یه کلمه بنویسی باید هزار کلمه خونده باشی .خوندی؟

+خب ...میدونی...دارم سعی خودمو میکنم


باران میبارد
هوا تازه است
مثل رنگ صورتی لبهای دختر 14ساله