ما در عکس هایمان زندگی میکنیم

هوا سرده لطفا از غذاهای اضافتون یکم کنار پنجره یا بالکن بریزید 
من از طرفشون ازتون تشکر میکنم
من از فرودگاه و پرواز و هواپیما حتی از مهمانداران خوش قد و بالا و زیبایش هم میترسم ترس من از فرودگاه و پرواز بخاطر سقوط نیست به خاطر رفتن ناگهانی توست.
هواپیمایی ماهان استخدام نیرو دارد برای قسمت مهماندار و من در دل آرزو میکردم کاش برای گیت های خروجی و یا قسمت چک مدارک نیرو میخواستند.آن هم 4سال پیش که من بیایم بنشینم و نگذارم تک تک آدمهایی که دوستشان دارم که درشان غرقم که نفسم به نفسشان بند است بروند.
مدام مرور میکنم این صحنه را و گمانم پله های ورود به سرداب دیوانگی را دوتا یکی در حال پیمودنم!که بیایی پاسپورتت را نشان بدهی و من بگویم نمیشود نمیگذارم مگر الکی است جناب؟مگر مملکت بی صاحاب است ؟که بگذارید بروید ؟ مگر من و خانوم جان آدم نیستیم؟اصلا مگه خانه مرد نمیخواهد؟و تو شوکه شوی از دیدن من در گیت خروجی و مثل همیشه اصرار کنی ب رفتن بدون توجه به اشکهایم به نفسم که در حال بند آمدن است به چانه ام که هی میلرزد و من التماست کنم گه بمانی ولی خوبی آنجا این است که من پای قانون را وسط میکشم و پروازت میپرد و شاکی میشوی و به زمین و زمان فحش میدهی ، حتی به من و من لذت ببرم از یک دقیقه بیشتر ماندنت بیشتر دیدنت
ولی حیف ،حیف که ماهان مهماندار میخواهد نه مسئول گیت خروجی حیف که الان 4سال از رفتنت گذشته و صد حیف دیگر...
من خیلی به خودم خیانت کردم وقت هایی که میتوانستم برای خودم صرف کنم و برای خانوم جان و برای مامان و تینیجر همه و همه را برای تو سربریدم 
همان وقتی که خانوم جان در CCUیا ICUنمیدانم همان جا که وقتی دیگر اعضای بدنت در جهت زنده ماندنت تلاش آنچنانی نمیکنند بود من به بدن نیمه جانش خیره بودم و به تو فکر میکردم ، وقتی تینیجر داشت از بانجی  میپرید و بند دلم داشت پاره میشد نگران تینیجر و پاره شدن آن طناب لعنتی نبودم  فکر تو بودم ، همان روزی که با بچه ها رفتیم تو مغازه آش فروشی نیکو صفت و با سر و صورت یخ زده آش رو با کاسه هورت میکشیدم هم فکر تو بودم،اون روزایی که با مامان پله های دادگاه رو بالا و پایین میکردیم هم یاد تو بودم ،روزی که مدارکمو بردم وزارت علوم برای تایید ، روزی که روی پل هوایی اون افغانی دنبام بود و جیغ میکشیدم و میدودم،روزی که دوربین نیکون جدیدم با پست اومد در خونه ، اون روزایی که تو اون کافه دنج خیابون ویلا سفارش مشتریا رو میگرفتم و سعی میکردم با دیدن عشق این و اون خودمو خوشحال نشون بدم،اون روزی که روبروی مصاحبه کننده بخش اسپیکینگ آیلتس نشته بودم،اون روزایی که تو اون کارخونه ی لعنتی برنامه ریزی تولید انجام میدادم،اون روزی که علی گفت شاید دوسال دیگه دوباره برگرده پیشمون،اون شبی که با گریه از اصفهان برگشتم،تمام وقتایی که درمانگاه ها و بیمارستان های مختلف سرم تو دستم بود ،تو همه ی مهمونی،همه ی مراسم ختما،همه ی پله هایی که برای رفتن از اینجا بالا و پایین کردم ،همه وقتایی که کتاب خوندم ،آهنگ گوش دادم
همه و همه ش یاد تو بودم
یاد تو سنجاق شده بود به همه ی لحظه ها بعضی مواقع خوب بود بعضی مواقع هم نه 
من فقط خودمو آزار دادم همین
حضرت میفرمودند که:
چشمهایت را بخاطر رنگ نگاهت دوست دارم

حواست باشد که از آن سر دنیا زنگ بزنی 
حواست باشد که 3 ماه است جز کار و کار و کار هیچ اتفاق دندان گیری در زندگی من نیوفتاده
حواست باشد که مریض نشده باشم
که حتما سفر بروم 
که حتما کمی هم زندگی کنم 
و من دلم خوش باشد به اینکه آن سر دنیا میان آنهمه مشغله و دلبرهای برزیلی 
حواست به دل من هست
سلام
ببخشید که مزاحمت میشم
داشتم وسایلمو مرتب میکردم عکس هایی که از خودت بهم داده بودی رو پیدا کردم کنارش هم  اون جعبه ای که شب یلدای اون سال بهم دادی بود
پشت عکس دست نوشته ی خودت بود
نوشته بودی:((امشب 1دقیقه به طول شب اضافه میشه ، این یعنی امشب 1 دقیقه بیشتر دوستت دارم بهترین شب سالت گرم،مارال))
گفتم یه عرض ادبی بکنم و بگم بهترین شب سالت گرم
پ.ن:حماقت هایم را به رویم نیاورید
باتشکر

+این انارا یه بویی میده

_چه بویی؟

+عطر دستای مامانه انگار


اینکه آدمهای از دنیا برگشته و ناامید و کلا به فنا رفته ی اطرافتان طی یک هم فکری سخیف گروهی تصمیم بگیرن شما را به زندگی امیدوار کنن

و دقیقا در تلورانس  6:15 تا 6:37 دقیقه صبح متن هایی از قبیل جملات و سخنان بزرگان من باب خوشبینی به جهان اطراف و قص علی هذه به شما ارسال نمایند 

یعنی

وضعیت شما بسی شخماتیک و امرجنسی است.

داخلی(خانه )
موسیقی در حال پخش:eric clapton_tears in heaven
به دلیل هیستریک بودن اعضای خانه تلفن زنگ ندارد و فقط چراغ آن روشن و خاموش میشود
_مارال:بله
+سمی:منم
_بگو
+یه فکری دارم میخوام یه کتاب بنویسم از زندگی خودم و خودت میدونم مجوز چاپ نمیگیره ولی میخوام بنویسم(موسیقی در حال پخش در جنگل کوچک سمی american idiot)
_هر گونه انتشار جزییات زندگی اینجانب پیگرد قانونی خواهد داشت بگم
+اسمشو میخوام بذارم ((ف.ا.ح.ش.ه ها هم گاهی با خدا حرف میزنند!))
_بُهت بُهت (سکوت)
+فعلا
بوق اشغال
تلفن خشک شده در دست من

داخلی (خانه)
تینیجر آویزان از بارفیکس با پا ،معلق در حال خوردن سیب و من در فکر اینکه چگونه جاذبه بر روی مری این طفل اثر نمیگذارد در حالی که انتهای گیسوان هزار رنگ مش شده اش درگاهی در را لمس میکند
موزیک در حال پخش nils frahm_hammers
بوی پیچیده در خانه : بوی خوراک لوبیا با عطر نارنج 
+تینیجر:تا حالا به این فکر کردی که وقتی برسی آلمان کسی منتظرت نیست
_مارال:نه
+بهش فکر کن خیلی وحشتناکه
_شاید