ما در عکس هایمان زندگی میکنیم

نصیحت آخر هفته ای اینکه :به رابطه هایتان زمان بدهید،خود واقعیتان باشید و زیاد هم آرایش نکنید

گوش میگیرید ؟

گفت انگشت دست چپ ش شکسته و  چند وقت ساز زدن تعطیل است
آه و ناله ی الکی نکرد یا مثلا بگویید تو نمیدانی چقدر ساز نزدن برای من سخت است
من هم نگفتم الهی بمیرم و ... و از این قسم خزعبلات احساسی که نه من آدم گفتنش بودم نه او مرد شنیدنش
ولی جانان من که میدانم برای تو ساز نزدن یعنی مردن 

به درجه ای از گوشه گیری و انزوا رسیده ایم که دیگر کتاب هایمان را هم اینترنتی میخریم
آدمیزاد باید شروع کنه و از یجایی با ترس هاش مقابله کنه
مثلا من همون شبی که سوار ماشین دوستم شدم و یهو دیدم یه پوزه مماس به شونم قرار داره و بجای صدای تنفس دوتا انسان یک مدل نفس کشیدن که شبیه خرناس خاله اعظم وقتی خوابش عمیق میشه هم در فضا منعکس میشه
برگشتم و در حالی که سعی میکردم خیلی طبیعی نفس بکشم گفتم آآآآآآآآخی چه خواستنی

دیشب که رفتم خونه هی احساس کردم یه چیزی کمه یه چیزی نیست ولی اون چیزی که نبود اونقدر واجب و حیاتی نبود که من یادم بیاد چیه
تا اینکه مادر جان به کمک این ذهن فلج مادرزادی من اومد و گفت تلویزیونمون سرجاش نیست
دوتا احتمال وجود داشت:1- اینکه خراب شده رفته تعمیر 2- اینکه دزد بردتش
ولی مامی کفت: واسه یکی از شاگرداش خواستگار اومده اونام اومدن تلویزیون ما رو برداشتن بردن خونشون
بحث من اصلا سر دروغ گفتن نیست 
اصلا سر اون تلویزیون لعنتیم نیست
بحث سر اینه که آخه واقعا تلویزیون در انتخاب یک پسر و خانواده ش و یا حتی به توافق رسیدن دوتا خانواده انقدر تاثیر داره؟


دکمه ی بالایی پالتوم رو بست 
دوتا دستاشو گذاشت رو شونم
یه موج رفت و برگشتی برای اینکه هوش و حواسم بیاد سرجاش به شونه هام داد
گفت : قوی باش ،منطقی برخورد کن ،حالم از دخترای ماست و ضعیف بهم میخوره
اومدم پایین از پله ها
موقع بالا رفتن احساس کردم فقط 2 طبقه بالا رفتم 
ولی موقع برگشت تقریبا 325 طبقه رو برگشتم پایین
رنگ سبز راهرو حالمو بد کرد
گرمی دستاش حامو بد کرد 
رنگ پالتوم حالمو بد کرد
در ورودی رو باز کردم 
و
رفتم 
دقیقا ساعت 21:37 دقیقه دو روز بعد از اینکه تونستی بعد 2 سال بدون فکر کردن بهش کارهای روزمرتو انجام بدی و بهش فکر نکنی زنگ میزنه
مطمعن باشید
منی که هر روز منتظر زنگش بودم فقط به صفحه ی موبایلم خیره شدم و تعداد ویبره ها رو شمردم 
خود خودش بود چون بعد 5 تا بوق خوردن قطع کرد 
همیشه عادتش همین بود

پ.ن:درست وقتی که یه چیزی رو بیخیال میشی با کله میاد تو شیکمت
داخلی (مترو تجریش)
با آرنج میزنه بهم 
فکرمیکنم که اشتباهی دستش بهم خورده به روی خودم نمیارم
با ضربه دوبارش به دنده ی سومم از بالا میفمم که بامنه
با اکراه و یه چشم غره ی غلیظ هندس(ز) فریمو در میارم و نگاش میکنم
به زور 22 سالشه به نظر داره از دانشگاه میاد چهره ش یه تلخیه شیرینی داره که ممکنه هر دانشجوی ترم 6و7 رو عاشقش کنه
میگه چی گوش میدی؟
میخوام سربه سرش بذارم و بگم شهرام شهپره ولی خودمم حوصله ی این شوخی مسخره رو ندارم چه برسه اون که از صبح تاحالا پای هزار تا درس حوصله سر بر نشسته
میگمdeep purple_Drifter
آدامسشو میترکونه و میگه Hold on رو هم گوش کن
سرشو تکیه میده به شیشه پشت سرشو چشماشو میبنده
گاهی دوستیا به همین سادگی شکل میگیره
با این کابوسایی که من هر شب میبینم رایان مورفی میتونه یه فصل دیگه از american horror story رو بسازه

لعنت به من لعنت به من

بجای اینکه بزنم تو گوشت سیاه و کبودت کنم اون پالتوی خاکستری مسخره رو تنم کردم با ته مونده ی پس اندازم رفتم که که برگ آخر غیرت دخترونمو بفروشم رفتم که دوستیمو برات تموم کنم الانم انقدر بی رگ شدم که نشستم اینا رو مینویسم که یادم نره چه بلایی سرت آوردم بذار همه بدونن بی شرف عالم منم

داشتم از پله های اون مطب لعنتی که آدرسشو داده بودی میرفتم بالا همه تنم داشت میلرزید توام که هی زنگ پشت زنگ اون دختره منشیه همونی بود که با اون حالت نئشه ت مو به مو جزییات قیافشو برام گفته بودی حالم از اون ناخن های مانیکورش بهم میخورد حالم از رژ لبش که مالیده شده به دندوناش بهم میخورد انقدر از مدل حرف زدنش بدم میومد که دلم میخواست همونجا بالا بیارم روش خاک بر سرش اون که کار داشت چرا داشت اون زهرماری ها رو میفروخت؟بخاطر کمک خرج؟بخاطر بالا بودن خرج دک وپزش؟منم یعنی باید برم از این کارا بکنم حالا که بی پول شدم؟حالا که بیکار شدم؟ نه من از گشنگیم بمیرم حاضر به بدبختی کسی نمیشم ،تن فروشی به این کار شرف داره اونجا از خودت مایه میذاری خودتو بدبخت و بی حیثیت میکنی ولی این کار دامن خیلیا را میگیره

زهرماریت تو دستم بود آشغالت تو دستم بود داشتم میمردم قبلا چندبار برای اون لندهور رفته بودم دنبال این زهرماری ولی اونموقع ها اولا حالیم نبود چه دردیه بعدش که حالیم شد دعا میکردم اثرکنه رو اون هیکل نجسش تا زودتر هممون راحت شیم.یاد اون بقالی افتادم که منو میفرستاد اونجا اون یارو بقاله که 4تا انگشت داشت موقع پول دادن و اون گه و گرفتن همش حواسم بود اون دست نکبتش به دستم نخوره امروزم همه تلاشمو کردم که دست های اون دختره منشیه به دستم نخوره باور کن با وجود مانیکور به اون تازگی و گرونی هیچی از دست های اون بقاله کم نداشت.گرفته بودم و تو مترو همش دعا کردم کاش ایندفعه اثر نکنه کاش آشغال توش باشه ولی بعد 4 سال حتما فهمیدی کجا جنس آشغال میفروشن کجا خوب؟لعنت به اون دانشگاهی که رفتی لعنت به اون کسی که این کثافتو گذاشت کف دستت

چرا هر وقت زنگ زدم گفتی خوبی؟گفتی خوابگاه خیلی خوش میگذره.چرا هی ازم پول قرض میگرفتی یبار بهت مشکوک نشدم؟چرا وقتی ازت میپرسیدم کادو چی بگیرم برای تولدت میخندیدی میگفتی خشکه حساب کن پیش خودم فکربد نکردم؟

نمیخواستم برم سارا نمیخواستم ولی  محض اینکه بدونی چرا رفتم میگم زدی تو گوشم فحش به مادرم دادی به خانوم جونم که خودت میدونی دنیامه ولی خب اشکال نداره تو حال خودت نبودی تف انداختی تو صورتم گفتی حالیم نیست که چقدر درد داری بخاطر اینا رفتم

یبار با بچه ها رفتیم شوش عکاسی یه زن 45-50ساله افتاده بود دنبال علی بخاطر10 تومن داشت بهش التماس میکرد که علی باهاش بره وقتی برگشتیم داشتیم با بچه ها عکسا رو چک میکردیم گریه م گرفت به علی گفتم باید میرفت کار میکرد تن فروشی حیوونی ترین راه دنیا برای درآوردن پوله میدونی علی چی جوابمو داد؟گفت مارال جریان زندگی ممکن یه لحظه قطع بشه قضاوت نکن

حالا قضاوتت نمیکنم به قول علی یه لحظه جریان زندگیت قطع شده و این بلا سرت اومده .من اون یه لحظه کجا بودم خبر مرگم نمیدونم ولی کاش بودم و نمیذاشتم

سارا جلوی چشام پرپر نزن تو رو خدا من طاقت این یکی رو ندارم همین الانش قد10سال پیر شدم تو مگه چند سالته که اون شیشه ی لعنتی رو تو کوله ت اینور اونور میکنی

دوربیتو فروختی اینو من باید امروز بفهمم .لعنت به من سارا لعنت به من