- ۲۵ بهمن ۹۴ ، ۰۸:۱۴
نشسته بودم در اتاقم که شوفاژش خراب است و تنها وسیله گرمایشی من یک کیسه آبگرم پلاستیکی جا مانده از دوران بیماری آقا جانمان بود و به انتظارها و امیدها فکرمیکردم.که مثلا چند نوع انتظار داریم یا مثلا چند نوع امید در دنیا وجود دارد.به این نتیجه رسیدم که یکسری امید ها و انتظارها خوبند اصلا خود زندگی اند مثلا اینکه حقوق آب باریکه ی سرماه ت را بگیری بدوی انقلاب یا ایران زمین آن کتاب یا لباس یا عطری که چند وقت چشمت را گرفته بخری یا مثلا انتظار بدنیا آمدن فرزند،رفتن به مسافرت ،شفای عزیزی که بیمار است .ولی یکسری امید ها و انتظارات هستند که من درگیرشان هستم و بسیار فرساینده و کشنده هستند و خیلی انرژی از مغز ول معطل من میگیرند مثلا اینکه من برای بار هزارم تایتانیک میبینم و دندان به هم میسایم چشمهایم را مچاله میکنم و خدا خدا میکنم که اینبار کشتی به کوه یخی نخورد یا دختری که عکس بکگراند موبایلم هست و پشت به دوربین ایستاده برگردد و من بتوانم صورت دارنده ی این موهای زیبا را ببینم یا وسط گفتگو با بعضی افراد امید دارم صدایشان قطع شود و فقط لب و دهنی جنبنده شوند و یا حتی آقا جان با آن انگشتر عقیقش به در بزند و با دو تا نون سنگک دورو خشخاش فردا صبح بیاید خانه
شوفاژ هنوز چکه میکند و من امید دارم که مثلا به حال من رحم کند و تا صبح روبراه شود و بعد دوباره زوارش در برود
علاوه بر تمامی سندروم های شناحته شده در دنیا سندرومی هست که فقط در خون من وجود دارد و آن سندروم سربازی است.عزیزانم و تمام کسانی که با آنها آشنا میشوم و دلم میخواهد آخر هفته و یا وقت و بی وقت با هم به کافه گردی و عکاسی برویم قرار است سر این ماه یا نهایتا ماه بعد به سربازی بروند.سندورمی سخت ناراحت کننده و دلتنگ کننده است.
هر جای دنیا که باشم با هر کس که ادامه ی زندگیم را بگذرانم
روی آن کاغذ کاهی های که دوست دارم مینویسم:اینجا خدای خوشی های کوچک حکم میکند
خوشی های کوچک من مثل به یاد آوردن نمایان شدن خط دندانهایت حین لبخندت حتی