مامان جانمان تا همین چند سال پیش خودش تنهایی این مراسم رو انجام میداد میشست گوشه ی بالکن (زمستون و تابستون) سیگارشو میکشید و به یه نقطه خیره خیره نگاه میکرد
یه شب ازش پرسیدم :مکاشفه میکنی یا میری معراج از این بالکن 1×2 ؟؟؟؟
گفت غصه میخورم
گفت هر شب یه نفرو میاره تو ذهنش به یادش یه نخ سیگار میکشه و خاطرات فرد مورد نظر رو مرور میکنه
از اون شب به بعد باهم مراسمو اجرا میکردیم
یه شب برای پدر پدربزرگم که تو معدن های مازندران کار میکرد و تو ریزش معدن مرد،یه شب برای خانوم جون که یه گمشده داره که 25 ساله چشم انتظارشه،یه شب دوست دوران دبیرستانش که از ترس آبروش خودکشی کرده بود یه شب بی خونه ها یه شب مریض دارا یه شب ارنست چه گوارا یه شب برای کوهنوردایی که تو اورست موندن و نتونستن بیان پایین یه شب برای ((بسم الله ))مهاجری که برای خانوم جون کار میکنه و زن و بچش افغانستانن یه شب برای نویسنده هایی که کتاب چاپ نشده دارن یه شب برای اونایی که دور از وطنشونن....
خلاصه هر شب برای یکی از آدمای این دنیا
حداقل کار ی که از دستمون برمیاد غصه خوردن و فکر کردن بهشونه همین
- ۱ نظر
- ۲۳ آذر ۹۴ ، ۱۲:۵۲