همه دور هم تصمیم میگرفتند برای مسافرت نوروز برای اینکه ما در خانه نمیتوانیم خوشحال باشیم و حتما باید برویم در جاده ها با احتمالِ مرگ 90% سر بخوریم و بعد خسته با کلی دعوا و کینه برگردیم خانه و تا یک هفته کله پا شویم.
میان این همه شهر نقطه اجماع علما ب اصفهان رسید و من مات و مبهوت فقط در سکوت دعا میکردم
چه میگفتم؟مثلا میگفتم نه اصفهان بی اصفهان چون بهترین خاطرات زندگی من در آن شهر بوده
چون مثلا من کلی نمایشگاه در آن شهر برپا کردم
کلی عکس و خاطره از آنجادارم.
که هر آن ممکن است بعضی آدمها بیاییند و رو در روی من در خیابان ظاهر شوند
نه نه نه اصفهان نه
انقدر غم های ته نشین شده در دل من را هم نزنید
لطفا
پ.ن:دارم چمدان میبندم با اشک
چه میگفتم؟مثلا میگفتم نه اصفهان بی اصفهان چون بهترین خاطرات زندگی من در آن شهر بوده
چون مثلا من کلی نمایشگاه در آن شهر برپا کردم
کلی عکس و خاطره از آنجادارم.
که هر آن ممکن است بعضی آدمها بیاییند و رو در روی من در خیابان ظاهر شوند
نه نه نه اصفهان نه
انقدر غم های ته نشین شده در دل من را هم نزنید
لطفا
پ.ن:دارم چمدان میبندم با اشک
- ۰۷ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۴۸