ما در عکس هایمان زندگی میکنیم

مامان همیشه سفارش میکنه موقع خرید لباس حتما بررسی کنم که نخ کش یا نخ نما نباشه 
کاش یبارم سفارش میکرد که موقع خریدن کتاب هم دونه به دونه ورق بزن که یهو از ص 16 نرفته باشه ص 30 و چند تا صفحه هم نداشته باشه
یادم باشه این نصیحتو حتما به بچم بکنم
  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۱۷ اسفند ۹۴ ، ۰۹:۰۲
بهشت زهرای تهران مرگ را هراس آور تر از آنچه هست نشان میدهد
در شهرستان مردن انگار کمتر درد و رنج دارد 

  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۱۶ اسفند ۹۴ ، ۰۸:۱۴
روبروی هم نشسته بودیم
پلک های چشمم خشک شده بود احساس میکردم با هر بار پلک زدن صدای دل ریش کنی مثل صدای برف پاک کن پراید زاقارتم تو روزای آفتابی تو کافه میپیچه
نفسم حداکثر مسافتی که خودشو میکشوند تا بیخ گلوم زیر گره ی اون روسری مسخره ای بود که سر کرده بودم
انقدر عذاب و زجر تو هوا بود که میتونستم با دست بگیرمشونو بندازم تو لیوان آب پرتقالم بلکه یکم فضا نرم تر شه
1ساعت گذشت البته به ساعت دنیای مسخره ای که توش هستیم
بعد گفت
چشمات
چشمات یجوری شدن
همین
  • موافقین ۵ مخالفین ۰
  • ۱۱ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۲۱

من به کتاب های روانشناسی اعتقادی ندارم صادقانه بگویم که ندارم

راز موفقیت هر آدمی منحصر به فرد است اینکه یک ادمی از سر شکم سیری کنار شومینه ی خانه اش در یکی از دهکده های سوئد نشسته باشد و با یک پنجره تمام قد بارش برف را نظاره کند و با یک ته استکان اسکاچ به شما بگوید که میتوانید دنیا را تغییر دهید به نظرم ساده لوحانه میآید.

میدانید که آدمها وقتی امیدشان قطع میشود روی می آورند به فال و ورق و کتاب های روانشناسی بلکه به زور آنها هم که شده خودشان را سرپا نگه دارند.

چند سال پیش بود که من هم به وسوسه ی دوستی یکی از این کتاب ها را خریدم اوضاع روحی بس ناجوانمردانه نامساعد بود قانون آن کتاب این بود که اگر آرزویت را 21 بار در 21 روز متمادی یادداشت کنی به آن میرسی!چه احمقانه

21بار در21 روز میکند به عبارتی 441بار آن روزها مهندس جوانی بودم در یک اتاق کار تنگ و کوچک صبح ها رسیده و نرسیده مینشستم و 21 بار روی برگه مینوشتم

من تا 1 ماه دیگر با X ازدواج خواهم کرد

من تا 1 ماه دیگر با X ازدواج خواهم کرد

من تا 1 ماه دیگر با X ازدواج خواهم کرد

.

.

.

والخ

در اتاق تاریک و تنگ من که عجیب بوی فندق سوخته میداد به جز خودم و میزم یک کاغذ خرد کن زوار در رفته هم بود هر روز از ترس اینکه مبادا کاغذ آرزویم را کسی ببیند و مسخره ی دست این و آن شوم بعد از نوشتم کاغذ را درون کاغذ خرد کن و به مقدار قابل توجهی امید واهی داشتم.

حالا 4 سال از آن زمان میگذرد به عبارتی 48 ماه گذشت و اتفاقی نیوفتاد .نمیدانم شاید اگر آرزوهایم را در کاغذ خرد کن نمیریختم برآورده میشد شاید اصلا آن کاغذ خرد کن لعنتی باعث و بانی رفتنش شد. لعنتی ! میدانستم...

 باید از اول میفهمیدم که آن کاغذ خرد کن با من لج است باید از همان طبقه 5 به پایین پرتش میکردم.

کاغذ خرد کن ها آرزو بر باد میدهند تحریمشان کنید

  • موافقین ۴ مخالفین ۰
  • ۰۹ اسفند ۹۴ ، ۰۹:۳۶

اومده آستین بلوزمو گرفته برده یه گوشه ، منم در هیبت برده های امریکا تو مزارع پنبه بعد از یه روز گرم و شرجی کاری

در گوشم میگه : میشه بگی فرق بین اصلاح طلب و اصول گرا چیه؟

یه نگاه به چشم های میشی رنگش میکنم ، عرق پیشونیمو با پشت دست پاک میکنم

میگم برو یه دستمال خشک بیار که خوب آب جذب کنه الان شیشه ها لک میشه

  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۰۸:۵۰
دیروز با پسری روبرو شدم که لبخندش جان و جهان بود
طاقت نیاوردم گفتم من عکاسم اگه شما مدلم بودید احتمالا به اندازه تمام آدمای دنیا از لبخندتون عکس میگیرم و میرسوندم دستشون تا بفهمن قشنگ ترین لبخند دنیا مال شماست
تشکر کرد و لبخند زد
و مٌردم...
  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • ۰۴ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۳۲
به زور با اون هیکل استخوانیش مبل ها را جابه جا میکرد و گریه میکرد
فرش ها را تا میکرد و اشکش روی سرامیک ها میچکید
طی میکشید ، از این سر هال به آن سر سٌر میخورد و گریه میکرد
ظرف ها را از دکور درمیآورد و هم چنان اشکش جاری بود
حمام شستنش را ندیدم ولی احتمال دادم بخاطر شنیده نشدن هق هقش دوش را باز گذاشته بود 
شیشه ها را میسابید و اشکش مثل باران روی سر من که پایین پاییش روزنامه به دست آماده خدمت ایستاده بودم نم نم میریخت
آخرش دست به کمر ایستاد مثل کسی که به منظره ای طبیعی خیره شده گفت : خوب شد خونه تکونی بود وگرنه باید میزدم به جاده و هوار میکشیدم
و من به این فکر میکردم که چند درصد خانم های ایرانی ناراحتیشان را این مدلی بروز میدهند؟
چند درصدشان اشکشان را پشت آلرژی به مواد شونده پنهان میکنند؟
چند درصدشان درد دارند؟
  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۰۴ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۰۵

سایت weather.com نوشته بود سردترین روزهای سال برای تهران محدود میشود به بازه ی زمانی 16تا20 بهمن

اینها هم دورغ میگویند 

سردترین روز زمستان امسال امروز بود 

که من احمق sms بلند بالا با انواع و اقسام کلمات عاشقانه که از این ور و آنور کش رفته بودم برایت فرستادم 

و تو در جواب فقط نوشتی

slm.tnx


  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۰۴ اسفند ۹۴ ، ۰۸:۵۰
ایستاده بود ظرف ها را میشست خدا میدانست که از آن زاویه موقع ظرف شستن چقدر زیبا و ظریف بود،مهره های گردنش که بیرون زده بود،تتوی قاصدک روی کتف راستش،مقداری  از موهایش که از زیر فشار کلیپسش در رفته بود و رها روی شانه اش جا خوش کرده بود،حتی پرزهای صورت و گردنش در نور کم جان آفتاب ساعت 4:30 عصر کاملا دلپذیر و واضح بود .
از همه ی اینها بی تاب کننده تر اوازی بود که زیر لب زمزمه میگرد
بردی از یادم ،با یادت شادم ....

  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۰۲ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۳۳

یک چاله کوچک نزدیک جایی که _قبل تر ها زمانی که شغل داشتم _منتظر سرویس می ایستادم وجود داشت تکه ای از آسفالت بود که کنده شده بود و ماشین هایی که قصد سبقت از راست و دقیقا از نوک دماغ عابرین را داشتند هی روی این چاله کج و معوج میشدند .از آنجا که ادم استرسی بودم و البته هستم همیشه یک ربع زودتر سر ایستگاه حاضر میشدم و وقتم را با نگاه کردن به طلوع آفتاب و گوش کردن ریمیکس های مختلف از آهنگ self control میگذراندم.یک روز دیدم دیگر ماشینها مماس با دماغ من کج و معوج نمیشوند و این تاثیر سنگ ریزه هایی بودد که من با شوت کردنشان باعث پر شدن چاله شده بودم .نمیدانم چقدر طول کشید ولی روزی که برای گرفتن چک تسویه حساب میرفتم چاله کاملا پر بود .تنها مورد فیزیکی و البته غیر فیزیکی که در این سال ها با صبر من حل شد مشکل همان چاله ی گوشه ی خیابان بود . کلا من به این نتیجه رسیدم صبر کردن هیچ ثمری جز یک عمر چشم به راهی ندارد والسلام

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۲ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۳۰