ما در عکس هایمان زندگی میکنیم

۴۰ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

من آهنگ های سیروان عزیز رو گوش نداده بودم جز همونی که تیتراژ ساختمان پزشکان بود وقتی هدیه یه بلیط کنسرت سیروان گرفتم گفتم کنسرت هر چی باشه برای این روزای من بد نیست.
من سواد موسیقیم در حدی نیست که بخوام نظر بدم ولی چون تحقیق کردم و دیدم سیروان واقعا کارشو بلده و عملکرد امروزش نتیجه ی چند سال زحمتشه از دید من انسان محترمیه.
چیزی که من اون شب حس کردم و  از از ردیف 18 میشد به وضوح از چشماش خوند اینه که سیروان عمیقا عاشقه ،دردمندانه عاشقه...
پ.ن.1:این که تو کنسرت همه خوشحال باشن و هورا بکشن از همه برمیاد ولی اگه بتونی وسط اون همه هیایهو انقدر خوب ارتباط برقرار کنی که بتونی اشک یکی رو دربیاری یعنی واقعا یه اتفاقی افتاده...یه آهنگی سیروان عزیز خوند که توش این جمله بود((معلومه بهش احساس پیدا کردی معلومه)) و من بودم که به پهنای صورت اشک میریختم جوری هق هق میزدم که لرزش شونه هام کاملا معلوم بود.
پ.ن.2:خانمی که روسری گوچی صورتی سرتون بود و از نیمرخ چهرتون خیلی دلنشین و شیرین بود مخصوصا وقتی رقص نور آبی میوفتاد رو صورتتون، ببخشید که شبتون رو خراب کردم 

+مارال:یه وبلاگ درست کردم گفتم شاید دوست داشته باشی بخونیش

_علامه ی دهر:برای اینکه یه کلمه بنویسی باید هزار کلمه خونده باشی .خوندی؟

+خب ...میدونی...دارم سعی خودمو میکنم


باران میبارد
هوا تازه است
مثل رنگ صورتی لبهای دختر 14ساله

هوا سرده لطفا از غذاهای اضافتون یکم کنار پنجره یا بالکن بریزید 
من از طرفشون ازتون تشکر میکنم
من از فرودگاه و پرواز و هواپیما حتی از مهمانداران خوش قد و بالا و زیبایش هم میترسم ترس من از فرودگاه و پرواز بخاطر سقوط نیست به خاطر رفتن ناگهانی توست.
هواپیمایی ماهان استخدام نیرو دارد برای قسمت مهماندار و من در دل آرزو میکردم کاش برای گیت های خروجی و یا قسمت چک مدارک نیرو میخواستند.آن هم 4سال پیش که من بیایم بنشینم و نگذارم تک تک آدمهایی که دوستشان دارم که درشان غرقم که نفسم به نفسشان بند است بروند.
مدام مرور میکنم این صحنه را و گمانم پله های ورود به سرداب دیوانگی را دوتا یکی در حال پیمودنم!که بیایی پاسپورتت را نشان بدهی و من بگویم نمیشود نمیگذارم مگر الکی است جناب؟مگر مملکت بی صاحاب است ؟که بگذارید بروید ؟ مگر من و خانوم جان آدم نیستیم؟اصلا مگه خانه مرد نمیخواهد؟و تو شوکه شوی از دیدن من در گیت خروجی و مثل همیشه اصرار کنی ب رفتن بدون توجه به اشکهایم به نفسم که در حال بند آمدن است به چانه ام که هی میلرزد و من التماست کنم گه بمانی ولی خوبی آنجا این است که من پای قانون را وسط میکشم و پروازت میپرد و شاکی میشوی و به زمین و زمان فحش میدهی ، حتی به من و من لذت ببرم از یک دقیقه بیشتر ماندنت بیشتر دیدنت
ولی حیف ،حیف که ماهان مهماندار میخواهد نه مسئول گیت خروجی حیف که الان 4سال از رفتنت گذشته و صد حیف دیگر...
من خیلی به خودم خیانت کردم وقت هایی که میتوانستم برای خودم صرف کنم و برای خانوم جان و برای مامان و تینیجر همه و همه را برای تو سربریدم 
همان وقتی که خانوم جان در CCUیا ICUنمیدانم همان جا که وقتی دیگر اعضای بدنت در جهت زنده ماندنت تلاش آنچنانی نمیکنند بود من به بدن نیمه جانش خیره بودم و به تو فکر میکردم ، وقتی تینیجر داشت از بانجی  میپرید و بند دلم داشت پاره میشد نگران تینیجر و پاره شدن آن طناب لعنتی نبودم  فکر تو بودم ، همان روزی که با بچه ها رفتیم تو مغازه آش فروشی نیکو صفت و با سر و صورت یخ زده آش رو با کاسه هورت میکشیدم هم فکر تو بودم،اون روزایی که با مامان پله های دادگاه رو بالا و پایین میکردیم هم یاد تو بودم ،روزی که مدارکمو بردم وزارت علوم برای تایید ، روزی که روی پل هوایی اون افغانی دنبام بود و جیغ میکشیدم و میدودم،روزی که دوربین نیکون جدیدم با پست اومد در خونه ، اون روزایی که تو اون کافه دنج خیابون ویلا سفارش مشتریا رو میگرفتم و سعی میکردم با دیدن عشق این و اون خودمو خوشحال نشون بدم،اون روزی که روبروی مصاحبه کننده بخش اسپیکینگ آیلتس نشته بودم،اون روزایی که تو اون کارخونه ی لعنتی برنامه ریزی تولید انجام میدادم،اون روزی که علی گفت شاید دوسال دیگه دوباره برگرده پیشمون،اون شبی که با گریه از اصفهان برگشتم،تمام وقتایی که درمانگاه ها و بیمارستان های مختلف سرم تو دستم بود ،تو همه ی مهمونی،همه ی مراسم ختما،همه ی پله هایی که برای رفتن از اینجا بالا و پایین کردم ،همه وقتایی که کتاب خوندم ،آهنگ گوش دادم
همه و همه ش یاد تو بودم
یاد تو سنجاق شده بود به همه ی لحظه ها بعضی مواقع خوب بود بعضی مواقع هم نه 
من فقط خودمو آزار دادم همین
حضرت میفرمودند که:
چشمهایت را بخاطر رنگ نگاهت دوست دارم

حواست باشد که از آن سر دنیا زنگ بزنی 
حواست باشد که 3 ماه است جز کار و کار و کار هیچ اتفاق دندان گیری در زندگی من نیوفتاده
حواست باشد که مریض نشده باشم
که حتما سفر بروم 
که حتما کمی هم زندگی کنم 
و من دلم خوش باشد به اینکه آن سر دنیا میان آنهمه مشغله و دلبرهای برزیلی 
حواست به دل من هست
سلام
ببخشید که مزاحمت میشم
داشتم وسایلمو مرتب میکردم عکس هایی که از خودت بهم داده بودی رو پیدا کردم کنارش هم  اون جعبه ای که شب یلدای اون سال بهم دادی بود
پشت عکس دست نوشته ی خودت بود
نوشته بودی:((امشب 1دقیقه به طول شب اضافه میشه ، این یعنی امشب 1 دقیقه بیشتر دوستت دارم بهترین شب سالت گرم،مارال))
گفتم یه عرض ادبی بکنم و بگم بهترین شب سالت گرم
پ.ن:حماقت هایم را به رویم نیاورید
باتشکر

+این انارا یه بویی میده

_چه بویی؟

+عطر دستای مامانه انگار