ما در عکس هایمان زندگی میکنیم

۳۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

گذشته ی آدمها را بسان جنازه های درون گور بپندارید
سعی در بیرون کشیدن و بویدنشان نکنید
اگر میگویند تمام شده شما هم بنا را بگذارید بر اینکه تمام شده و رفته
مرده ها بوی متعفنی دارند
عکس برای من هم درد است هم درمان
نشسته ام عکس میبینم و انگار کسی تکه تکه گوشت از تنم جدا میکند
گریه ؟ نه نه 
فقط کمی درد دارد
باز من احمق ماندم و احساسات جرواجر شده و تاریخ امتحان آیلتسی که عقب تر افتاد و کتاب های نخوانده تر و حسرت های خاردارتر و دهانی که دیگر برای گفت سلام علیکم باز نمیشود
خوب شد اینجا هست
یکی از اولین و احمقانه ترین تعلقات من به این کره ی زمین یک عروسک تقریبا وحشتناک با موهای پلاستیکی قرمز و کاملا برهنه بود .احساس تعلق در عین وحشتی که از این عروسک داشتم حسی بود که هم من را آزار میداد هم خوشحالم میکرد.این روزها هم وضع مثل آن زمان شده به کسانی تعلق خاطر پیدا کردم که در عین آرامشی که از دیدنشان میگیرم عجیب از آنها و گذشته ی تاریک و آینده ی نامعلومشان میترسم.

وقتی تو خانواده یکی یه اشتباهی میکنه همه باید تاوان بدن
پس خواهش موقع انجام غلط اضافی به تک تک اعضای خانوادمون فکر کنیم
حضرت خواستگار فرموده اند در نامه ای سیاهه کنم بایدها و نبایدهایم را و در همان نامه سرو ته اینکه مدل و فازم چیست را یکی کنم
من نشسته ام خاک بر سرانه و مچاله شده بالاسر این کاغذ کاهی و دقیقا به این فکر میکنم که من دارم چه غلطی میکنم؟
مامان میرود و میآید و نیم نگاهی به کاغذ می اندازد و هی گوشزد میکند که دیوانه بازی هایم را مرقوم نفرمایم و خود را مودب و متین و موجه جلوه دهم
من نشسته ام و دنبال کلماتی میگردم که مودبانه بیان کنم فرزند طلاقم و آقای فلانی مثلا ببخشید که مادر و پدر اینجانب باهم تفاهم نداشتن و من مسئول و مقصر در این ماجرا نیستم حتی من خود قربانیم ، که مثلا خاک بر سر من بیایید این عیب ما را نادیده بگیرید منت بر سر من و خانواده ی از هم گسسته ام بگذارید و مرا بگیرید باشد که رستگار شوید
اگرچه معضل بچه های طلاق برای بعضی ها حل شده است ولی من به شما میگویم که همه این افرادی هم که ادعای این قضیه را دارند به طرز حال بهم زنی دارند فیلم بازی میکنند.همه انتظار دارند بچه های طلاق کودکانی عصبی و پرخاشگرند که در کنترل رفتار خود توانایی ندارند باشند، 100البته که من مشکلات روحی این بچه ها را تکذیب نمیکنم ولی باور کنید به همان خدایی که به آن ایمان دارید و ندارم این بچه ها از همه ی افراد عادی بیشتر به توجه و آرامش و مهربانی نیاز دارند.
تجربه شخصی من در این سالها تنها تجربه های تلخ و زننده بوده و اگر میپرسید اینبار چرا دوباره تن به گزیده شدن از سوراخ همیشگی را میدهم دلیلش مادرم است .مادرها آرزو دارند امید دارند و به نظر من هیچ گناهی نابخشودنی تر از ناامید کردن امید یک مادر نیست.
بعضی وقت ها رفتاری دیده ام مثل اینکه به مغازه ای رفته اند و به فروشنده میگویند برویم دور بزنیم اگر جنس مرغوب تری پیدا نکردیم برمیگردیم و تن به این جنس بنجلتان میدهیم.
ناراحت کننده است
خیلی
از من پرسید به نظرت آدم وقتی چه حسی توش باشه برای زندگیه مشترک آماده است؟
گفتم: وقتی به این درجه از ،از خود گذشتگی برسی که صبح ساعت 6 بتونی از زیر لحاف بیای بیرون برای یکی به جز خودت صبحونه درست کنی یعنی آماده ای
به همین راحتی
یکم نگاهم کرد بعد دوباره مشغول خوندن کتاب زنان ونوسی مردان مریخی شد
یکهو قبله ی حاجات زندگیمان از از آلمان و آزمون آیلتس و گرفتن وقت مصاحبه میچرخد به سمت قیمت لوازم خانگی و اینکه چه سوالاتی قبل از خواستگاری باید پرسید و از این قسم خزعبلات جالب اینجاست که من سوال هایی که باید از این جناب را بپرسم به آلمانی مینویسم پس نتیجه میگیریم که قبله هنوز کامل نچرخیده و امید و چشم من هنوز هم به سمت سفارت است تا خانه ی یار

نشسته بودم در اتاقم که شوفاژش خراب است و تنها وسیله گرمایشی من یک کیسه آبگرم پلاستیکی جا مانده از دوران بیماری آقا جانمان بود و به انتظارها و امیدها فکرمیکردم.که مثلا چند نوع انتظار داریم یا مثلا چند نوع امید در دنیا وجود دارد.به این نتیجه رسیدم که یکسری امید ها و انتظارها خوبند اصلا خود زندگی اند مثلا اینکه حقوق آب باریکه ی سرماه ت را بگیری بدوی انقلاب یا ایران زمین آن کتاب یا لباس یا عطری که چند وقت چشمت را گرفته بخری یا مثلا انتظار بدنیا آمدن فرزند،رفتن به مسافرت ،شفای عزیزی که بیمار است .ولی یکسری امید ها و انتظارات هستند که من درگیرشان هستم و بسیار فرساینده و کشنده هستند و خیلی انرژی از مغز ول معطل من میگیرند مثلا اینکه من برای بار هزارم تایتانیک میبینم و دندان به هم میسایم چشمهایم را مچاله میکنم و خدا خدا میکنم که اینبار کشتی به کوه یخی نخورد یا دختری که عکس بکگراند موبایلم هست و پشت به دوربین ایستاده برگردد و من بتوانم صورت دارنده ی این موهای زیبا را ببینم یا وسط گفتگو با بعضی افراد امید دارم صدایشان قطع شود و فقط لب و دهنی جنبنده شوند و یا حتی آقا جان با آن انگشتر عقیقش به در بزند و با دو تا نون سنگک دورو خشخاش فردا صبح بیاید خانه

شوفاژ هنوز چکه میکند و من امید دارم که مثلا به حال من رحم کند و تا صبح روبراه شود و بعد دوباره زوارش در برود

این انتظارها آخر جان مرا میستاند

اینکه در مواقع حساس یا حتی غیر حساس افکار مسخره و خنده دار و بی ربط به ذهنم خطور کنه امر طبیعیه 
یعنی اوایل امر طبیعی نبود بعد دیگه کم کم طبیعی شد