ما در عکس هایمان زندگی میکنیم

۱۰ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

دیشب اومده بود نشسته بود روبروم و من به این فکر میکردم کدوم یکی از پسرای این دوره زمونه انقدر متعهد و عاشقن
سیگارش و عوض کرده بود 
عطرش و عوض کرده بود
حتی مارک نوشیدنیشو
ولی عشقش همون عشق سابق بود
گفت مارال میدونی رفتنش به کنار بعضی وقتا یه چیزای کوچیک در حد مرگ آزارم میده
پ.ن:دلش برای این تنگ شده بود که وقتی میرفتن لژ خانوادگی رستوران ها موقع پایین اومدن اول اون میرفته بعد عشقش دستشو میذاشته رو شونش که تعادلش تو پله ها بهم نخوره

  • موافقین ۴ مخالفین ۰
  • ۱۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۴:۰۷
داشتم با عصیانیت از خودم میپرسیدم شخصیتت مهم تره یا این حقوق ماهی 700 تومن؟
که کیف پولم از توی کیف آلارم داد:کیپ کام اند شات دِ ف.ا.ک آپ
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۲۴
من مثه آلما توکل اونقدرا خوب زن ها رو نمیشناسم یعنی راستشو بخواهید هنوز تو خودم موندم چه برسه به بقیه
خیلی هنر کردم دوتا کتاب خوندم راجع به زن ها اولش به به و چه چه کردم ولی آخرش بازم شدم همون که آلما بهش میگه زنان علیه زنان
قلم خوبی هم ندارم از اونجایی هم که کلا حال و حوصله زیاد حرف زدن ندارم نمیخوام طول و تفسیرش بدم
ولی یه چیزی رو میدونم اینکه صمیمی ترین دوستم عاشق یه مرد مطلقه شده که یه بچه داره و به دوست من گفته دیگه بچه نمیخواد و 15 سال فاصله سنی دارن و این آقا در طول مدتی که جدا شده با یک بیوه رابطه ج.ن.س.ی داشته و دوست من هم از این قضیه اطلاع داره و کلی دورغ دیگه که الان مطرح کردنش درست نیست ...میشه گفت تلاش برای بدست اوردن یه همچین مردی خریته محضه
  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۱۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۸:۳۳
ما بین کنسرت موسیقی سنتی خنده ی مستانه ی یک دخترک نوشکفته توی سالن پیچید
کار به درست و غلط بودن کارش ندارم
ولی ترکیب صدای خنده ش با صدای سازهای غمگین کنسرت یه ترکیب خوشمزه شد
مثه نون و پنیر تبریز با چایی شیرین
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۰۸

+همینی که داری زمزمه میکنی رو بلند بخون

_آواز نیست 

+هرچی هست بلندتر بخون،صداتو از این خونه نگیر

_خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست؟    طاقت بار فراق این همه ایامم نیست؟

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۸:۲۱

وقتی کار اشتباهی میکنیم 

با همان حماقت قبل از انجام آن کار

سرمان را بالا بگیریم و بگوییم :بله من بودم من کردم همین خود لعنتیم

  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۱۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۳۳
همکاری دارم که هر روز (به عبارت نوشته شدم ام توجه فرمایید)هر روز از مردن حرف میزند 
طی این مدت که با او در یک اتاق ذره ذره جان میدهم تقریبا تمامی جوانب مرگ را بررسی کرده است
دیروز به غیر از سلام صبح گاهی که تنها مکالمه بین ما در طول روز است پرسید : خانم ب شما از مردن میترسید؟
من در حال نگاه کردن به تقویم رومیزی ام بدون اینکه به دهان بازش که داشت سیب میخورد نگاه کنم گفتم نه
و طی یک اظهار نظر شوپنهاوری ابراز نمودن که آدمهای افسرده ای که هیچ تعلقی به مادیات و انسان ها در زندگیشان ندارند همینطور قاطع و سریع میگویند نه!
خب به هر حال نظریست ...
  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۱۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۱۱
هی بیدار بشینی که آن هواپیمای لعنتی بتمرگد در فرودگاه امام
هی منتظر بشینی که (الان دیگه خط ایرانشو روشن میکنه)
نصف شب میشود هوا ملس است و من یک چشمی صفحه موبایلم را می پایم که کی آن تیک کوفتی دلیورش نمایان میشود
صبح میشود و خبری نیست
ظهر نیز در همین انتظار مسخره میگذرد
شب اما به یک متن کوتاه پرتم میکنی پایین کوهی که از بالایش منتظر آمدنت بودم
+slm residam
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۳۵
که ((ان مع العسر یسرای))یم تو باشی...
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۸:۲۰
جلوتر از من راه میرفت موهاشو هایلایت کرده بود همچین خوشحال و سرحال بود که انگار نه انگار هوا نزدیک 35 درجه س
منم پشت سرش مثه حلزونی که شرشر عرق میکرد کوله ی پاره پورمو دندون گرفته بودم و سعی میکردم بین جمعیت گمش نکنم
بدون اینکه برگرده پشت سرشو نگاه کنه گفت : کادو خریدن برای باباها خیلی سخته ها
بعدش بازم بدون اینکه نگاهم کنه پرسید :تو واسه بابات چی خریدی؟
.
.
.
سوالی که حتی خودشم منتظر شنیدن جوابش نشد و تو جمعیت گم شد و رفت تا برای پدرش کادو بخره
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۸:۰۰