ما در عکس هایمان زندگی میکنیم

۱۹ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

دلخوشی مثلا اینکه سرپایینی ونک را پایین بیایی نم باران هم باشد 
جلویت هم دو عاشق دست در دست هم و دخترک برای عشقش اهنگ کردی بخواند
خوشبحالت دخترک و خوشبحال عشقت و خوشبحالِ حال خوبت
  • موافقین ۴ مخالفین ۰
  • ۲۹ اسفند ۹۴ ، ۱۲:۴۷
کسی باشد که حتی موقع فکر کردن به مسافرت تنهایی بگوید نرو 
جهنم
میروی هم زود برگرد
  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۲۴ اسفند ۹۴ ، ۰۸:۲۱

پدری باشد که موقع رد شدن از خیابان جلوی ماشین ها را بگیرد و بعد به نشانه ی احترام برایشان دست بالا کند

در همین حد هم من راضی بودم

  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۲۴ اسفند ۹۴ ، ۰۷:۵۷
خانوم جان به همه گفته که بغیر از روز اول عید خونه نیست
بخاطر من گفته
گفته تا کسی نباشه 
کسی نیاد
که دوهفته بی حساب و کتاب با هم باشیم
که پایه ی شب بیداری و روز خوابیدن های بی موقع هم باشیم
که بذاریم بریم فشم به عشق آقاجون
که برام حرف بزنه بی مزاحم
آرومم کنه بی حرف
که عطر دستاش بپیچه لای دلمه های برگ مو
که من 2 هفته ی کامل پیش کسی باشم که میدونم دوست داشتنش واقعیه
که بشینیم گریه کنیم ،بخندیم ،فیلم ببینیم 
بزنیم بریم تجریش ،امام زاده صالح ، بریم همین پارک بو گندوی دم خونه 
که یکمم زندگی کنیم 
  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۲۰ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۴۰
تخت جدید 
رویاهای شبانه ی جدید 
اشک های نو 
  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۱۸ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۵۴

چند نفر را در زندگی مثل فیلم سنگسار ثریا خودمان نشستیم داوری کردیم قضاوت کردیم حکم دادیم و حکمش را به اسم خدا به زبان خدا اجرا کردیم

در ذهنمان در قلبمان سنگسارشان کردیم ،دستمان نبود چه بسا تا سینه در خاک فرو میکردیمشان و عین دقیق حکم را اجرا میکردیم

این روزها سنگ های مردم دستشان نیست در زبانشان است ، همان هایی که نمازشان سر وقت است روزه  ی قضا ندارند محرم و صفر هم مشکی پوشند 

قبل از همه ی اینها خودم ،خودم یاد دادم به خودم که زبانم سنگ نشود برای شکافتن سر کسی که آقا جان جراحت دل خوب نمیشود که نمیشود

نصیحت نیست ولی شب که سرمان رسید به بالش همان لحظات کوتاه یا طولانی قبل از خواب که ما میمانیم و سقف بتونی بالای سرمان میفهمیم که غلط زیادی کردیم

میفهمیم که یک روزی یک جایی همان خدا میزند از کمر به دو نصفمان میکند

با آبروی همدیگر بازی نکنیم 

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۱۸ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۵۸
مامان همیشه سفارش میکنه موقع خرید لباس حتما بررسی کنم که نخ کش یا نخ نما نباشه 
کاش یبارم سفارش میکرد که موقع خریدن کتاب هم دونه به دونه ورق بزن که یهو از ص 16 نرفته باشه ص 30 و چند تا صفحه هم نداشته باشه
یادم باشه این نصیحتو حتما به بچم بکنم
  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۱۷ اسفند ۹۴ ، ۰۹:۰۲
بهشت زهرای تهران مرگ را هراس آور تر از آنچه هست نشان میدهد
در شهرستان مردن انگار کمتر درد و رنج دارد 

  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۱۶ اسفند ۹۴ ، ۰۸:۱۴
روبروی هم نشسته بودیم
پلک های چشمم خشک شده بود احساس میکردم با هر بار پلک زدن صدای دل ریش کنی مثل صدای برف پاک کن پراید زاقارتم تو روزای آفتابی تو کافه میپیچه
نفسم حداکثر مسافتی که خودشو میکشوند تا بیخ گلوم زیر گره ی اون روسری مسخره ای بود که سر کرده بودم
انقدر عذاب و زجر تو هوا بود که میتونستم با دست بگیرمشونو بندازم تو لیوان آب پرتقالم بلکه یکم فضا نرم تر شه
1ساعت گذشت البته به ساعت دنیای مسخره ای که توش هستیم
بعد گفت
چشمات
چشمات یجوری شدن
همین
  • موافقین ۵ مخالفین ۰
  • ۱۱ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۲۱

من به کتاب های روانشناسی اعتقادی ندارم صادقانه بگویم که ندارم

راز موفقیت هر آدمی منحصر به فرد است اینکه یک ادمی از سر شکم سیری کنار شومینه ی خانه اش در یکی از دهکده های سوئد نشسته باشد و با یک پنجره تمام قد بارش برف را نظاره کند و با یک ته استکان اسکاچ به شما بگوید که میتوانید دنیا را تغییر دهید به نظرم ساده لوحانه میآید.

میدانید که آدمها وقتی امیدشان قطع میشود روی می آورند به فال و ورق و کتاب های روانشناسی بلکه به زور آنها هم که شده خودشان را سرپا نگه دارند.

چند سال پیش بود که من هم به وسوسه ی دوستی یکی از این کتاب ها را خریدم اوضاع روحی بس ناجوانمردانه نامساعد بود قانون آن کتاب این بود که اگر آرزویت را 21 بار در 21 روز متمادی یادداشت کنی به آن میرسی!چه احمقانه

21بار در21 روز میکند به عبارتی 441بار آن روزها مهندس جوانی بودم در یک اتاق کار تنگ و کوچک صبح ها رسیده و نرسیده مینشستم و 21 بار روی برگه مینوشتم

من تا 1 ماه دیگر با X ازدواج خواهم کرد

من تا 1 ماه دیگر با X ازدواج خواهم کرد

من تا 1 ماه دیگر با X ازدواج خواهم کرد

.

.

.

والخ

در اتاق تاریک و تنگ من که عجیب بوی فندق سوخته میداد به جز خودم و میزم یک کاغذ خرد کن زوار در رفته هم بود هر روز از ترس اینکه مبادا کاغذ آرزویم را کسی ببیند و مسخره ی دست این و آن شوم بعد از نوشتم کاغذ را درون کاغذ خرد کن و به مقدار قابل توجهی امید واهی داشتم.

حالا 4 سال از آن زمان میگذرد به عبارتی 48 ماه گذشت و اتفاقی نیوفتاد .نمیدانم شاید اگر آرزوهایم را در کاغذ خرد کن نمیریختم برآورده میشد شاید اصلا آن کاغذ خرد کن لعنتی باعث و بانی رفتنش شد. لعنتی ! میدانستم...

 باید از اول میفهمیدم که آن کاغذ خرد کن با من لج است باید از همان طبقه 5 به پایین پرتش میکردم.

کاغذ خرد کن ها آرزو بر باد میدهند تحریمشان کنید

  • موافقین ۴ مخالفین ۰
  • ۰۹ اسفند ۹۴ ، ۰۹:۳۶