ما در عکس هایمان زندگی میکنیم

ماجرای دست ها

چهارشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۰۳ ب.ظ
تا به حال عاشق دستان کسی شدید ؟برایتان اتفاق افتاده که از برخورد دستتان با دست کسی موجی از انرژی بهتان برسد؟میدانید آن اوایل که ترم بوقی بودم و دوربین دیجیتال جدیدم را خریده بودم فقط از دست هایی که دوست داشتم عکس میگرفتم یکی از دست های مود علاقه ام دست های آنا بود .آنا دختری بود سفید و خوش قد و بالا از یاسوج که در دانشگاه ما زبان انگلیسی میخواند .جدا از اندام و چهره ی زیبایش ،رگه های سفید مو در 19 سالگی نیز سهمش شده بود که در دریای زیبایی هایش اصلا به چشم نمیامد .اصلا بخاطر دستهایش دوستیمان شروع شد.توی سلف نشسته بود داشت ماکارونی میخورد.رفتم جلو و طبق عادات جوگیری دوران ابتدایی شروع جدی عکاسی دوربینم را هم گرفتم دستم(مثل کارت شناسایی).گفتم ببخشید میشه مدل من بشید؟انتهای ماکارانی که از دهانش آویزان بود را هورت کشید بالا و همانطور که لقمه رو میجویید دستش را جلوی دهانش گرفت و گفت :گرفتی مارو؟و من همچنان خیره به دستش گفتم نه خیلیم جدی میگم...چلیک!
دست آنا در حالی که سیب را گرفته بود،دست آنا در حال ریختن چایی،دست آنا روی ضریح یکی از امامزاده ها،دست آنا موقع جزوه نوشتن،دست آنا در دستان امین و....
من عاشق دستان زیادی شدم شاید یک دلیلش این بود که خودم دست های زیبایی نداشتم شاید دلیل دیگرش این بود که بنظرم دست ها مهربانی آدم ها را بیشتر از کلامشان مشخص میکند شاید هم به دلیل یک بیماری روانی است نمیدانم
بعدها از دست هایی که عاشقشان شدم بیشتر برایتان خواهم گفت